سلنا دختری از جنس ماهسلنا دختری از جنس ماه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

˙·٠•●♥ ســـــلنا هدیه ناب خـــــــدا ♥●•٠·˙

نصیحت های مادرانه...دخترکم...

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ... ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ .... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ........
25 اسفند 1392

عموی بهشتی سلنا

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند از دل برکه شب سر زد و تابید به خورشید تا دل روشن نیلوفریش پاک بماند...   دردانه ماما،وقتی هنوز من و بابا با هم ازدواج نکرده بودیم داداش کوچیک بابایی که عموی کوچیک شما میشه یه شب دردناک تو یه تصادف رفت پیش خدا و همه رو داغدار رفتنش کرد...عموی بهشتی هم سن ماما بود و فقط 5 روز مامان بزرگتر بود...محبوب همه دلها بود، هیچکس رفتنش رو باور نداشت.من و بابا بعد 4 سال از اون مصیبت دردناک با هم ازدواج کردیم...حال روز خوبی نداشتن...داغدار بودن...آنا هنوزم آروم نشده بود...آنا اسم مامان رو گذاشت  "جانشین نیما" عسل ماما...
20 اسفند 1392

بقچه عید 93 سلنا

                            چند وقت پیش وقتی با بابایی در مورد روزهای عید بچگی هامون حرف میزدیم،صحبت از بقچه هایی شد که مامان هامون قبل از عید برامون درست میکردن و لباسهای نو که برامون میخریدن میذاشتیم تو اونا، و هرکسی میومد خونه مون می آوردیم و لباسهای نومون رو نشونش میدادیم...یادش بخیر... و بالاخره تصمیم گرفتیم به یاد بچگی های خودمون واسه شما هم بقچه لباس های عید درست کنیم. این شما و این هم بقچه عید پرنسس سلنا اینارو خاله...
20 اسفند 1392

پایان 4 ماهگی و شروع غذای کمکی

      فرشته کوچولو،پایان 4 ماهگی که برای کنترل پیش دکتر صالحزاده برده بودیمت،دکتر گفت میتونین از روزی 1 قاشق شروع کنید و هر روز بیشترش کنید و تا 10 قاشق به خانمی فرنی بدین بعد اون هم میتونین از سرلاک شیر و برنج استفاده کنید...و اینجوری شد که غذای کمکی شما با 1 قاشق فرنی شروع شد...غذا خوردن رو خیلی دوست داشتی،ولی نمیتونستم بیشتر بهت بدم...تا پایان 6 ماهگی روزی یکبار فرنی و یکبار سرلاک بهت میدادم...موقع خوردن فقط میخواستی قاشق رو از دستم بگیری،با هر قاشقی که بهت میدادم دست شما هم همراه بود و گاهی هم ریختن و ....       وقتی فرنی یا سرلاک میخوری انقدر ورجه وورجه می...
13 اسفند 1392

گالری عکس از بدو تولد تا پایان 6 ماهگی

      زندگی سلنا به روایت تصویر تا پایان 6 ماهگی     اولین ساعات تولد در بیمارستان دومین روز زندگی در تهران   یه خواب شیرین در 10 روزگی 13 روزگی   15 روزگی 15 روزگی تولد بابایی در 19 روزگی سلنا خمیازه..... نگاه غضبناک... یه حموم دیگه سلنای 23 روزه و دلسای 40 روزه   بغل بابایی... پاهای کوچولوت یه ژست ناز...  ...
10 اسفند 1392

تولد کیمیا با تم میکی موس

  سلنا جون اگه یادت باشه اول های وبلاگت برات نوشتم که وقتی تو هنوز بدنیا نیومده بودی،15 بهمن91 دختر عموت کیمیا بدنیا اومد. و امروز اولین تولد کیمیا جونه و شما 5 ماه و 6 روزه که بدنیا اومدی... دخترکم،زن عمو تم تولد کیمیا جون رو میکی موس انتخاب کرده بود و بنابراین من خاله جون و صفاخاله دست بکار شدیم و برای شما لباس میکی موس بافتیم. اینجا مرحله پرو لباست بود و هنوز تموم نشده بود.                و بالاخره آماده شد...(البته دم هم داشت ولی تو عکس نیوفتاده)           ...
20 بهمن 1392

ماجرای پستونک و شیشه شیر

                                                                                         سلنا خانم ،عسل ماما،بعد اینکه بدنیا اومدی تا بیست روز بهت پستونک و شیشه شیر ندادیم ولی بعد اینکه بردیمت دکتر صالحزاده برای مراقبت،گفتن بخاطر اینکه شما شاغل هستین حتماً روزی یه بار تو شیشه شیر ،شیر مادر بدیم...
13 بهمن 1392

اولین جرقه از بودنت

نی نی ناز من،تو تاریخ 17-10-91 من و بابا با خبر شدیم که یه فرشته تو راه داریم.احساس بودنت و لحظه به لحظه رشد کردنت در بطن وجودم احساس ناب و بی نظیری بود.و آغاز دردسرهای شیرینت با ویار شدید.... اولین آزمایش و سونوگرافی که خبر آومدنت رو مژده دادن ...
20 دی 1392